دهـکــده ادبـیــات پـاســارگــاد
به وبلاگ خودتون خوش آمدید امیدوارم لحظات خوبی را سپری کنید

در بین دختران فامیل به دختری مغرور و خودخواه و در عین حال بسیار زیبا و طناز معروف بود، وقتی دیپلمش را گرفت اولین خواستگاران از میان فامیل قدم جلو گذاشتند، با تمسخره و یا حتی توهین او مواجه شدند که: « چطور به خودت جرات دادی که با یه حقوق کارمندی به خواستگاری من بیای؟ » و به دیگری می گفت: « با این قیافه ات رویت شد که به خواستگاری من بیای؟ » به این ترتیب خیلی ها از ترس اینکه سنگ روی یخ نشوند، اصلا قدم جلو نمی گذاشتند، واقعیت این بود که او جدای از زیبایی به ثروت خانواده اش هم می نازید، پدرش مدیرعامل شرکت معتبری بود، مادرش هم به این غرور دامن می زد و می گفت: « غزل حق داره که سختگیر باشه، اون باید به کسی بله بگه که هم شأن خانوادۀ ما باشه » غزل که به رانندگی و سرعت علاقه فراوانی داشت موفق شد با حمایت پدرش در آموزشگاه رانندگی ثبت نام کند . . .(((((بقیه داستان را در ادامه مطلب بخونید)))))



ادامه مطلب...
ارسال توسط نــاهـــــیــد
آخرین مطالب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 155 صفحه بعد