داستان کوتاه عشق
دهـکــده ادبـیــات پـاســارگــاد
به وبلاگ خودتون خوش آمدید امیدوارم لحظات خوبی را سپری کنید
Image44 گالری تصاویر سوسا وب تولز دختری کنجکاو میپرسید: ایها الناس عشق یعنی چه؟ دختری گفت: اولش رویا آخرش بازی است و بازیچه مادرش گفت: عشق یعنی رنج پینه و زخم و تاول کف دست پدرش گفت: بچه ساکت باش بی ادب! این به تو نیامده است رهروی گفت: کوچه ای بن بست سالکی گفت: .... راه پر خم و پیچ در کلاس سخن معلم گفت: عین و شین است و قاف، دیگر هیچ دلبری گفت: شوخی لوسی است تاجری گفت: عشق کیلو چند؟ مفلسی گفت: عشق پر کردن شکم خالی زن و فرزند شاعری گفت: یک کمی احساس مثل احساس گل به پروانه عاشقی گفت: خانمان سوز است بار سنگین عشق بر شانه شیخ گفتا: گناه بی بخشش واعظی گفت: واژه بی معناست زاهدی گفت: طوق شیطان است محتسب گفت: منکر عظماست قاضی شهر گفت: عشق را فرمود حد هشتاد تازیانه به پشت جاهلی گفت: عشق را عشق است پهلوان گفت: جنگ آهن و مشت رهگذر گفت: طبل تو خالی است یعنی آهنگ آن ز دور خوش است دیگری گفت: از آن بپرهیزید یعنی از دور کن بر آتش دست چون که بالا گرفت بحث و جدل توی آن قیل و قال من دیدم طفل معصوم با خودش می گفت: من فقط یک سوال پرسیدم !

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








ارسال توسط نــاهـــــیــد
آخرین مطالب