داستان کوتاه رسم عاشقی
دهـکــده ادبـیــات پـاســارگــاد
به وبلاگ خودتون خوش آمدید امیدوارم لحظات خوبی را سپری کنید
دختر پشت چهارراه گفته بود که گل سرخ نشونه ی عشقه از میون رزهای سرخ ولیمویی و سفیدش یه دسته از رزهای قرمز رو انتخاب کرد ، هیچ وقت فرصت این پیش نیومده بود که براش یک دسته گل سرخ هدیه بیاره... اما الان اینجا بالای سرش نشسته و براش یه دسته گل سرخ آورده و داره باهاش درد و دل میکنه جنگ تو هیچ جای کره ی زمین قشنگ نیست و ممکنه با خودش خیلی چیزها به همراه بیاره ، بدبختی ، فقر ،فلاکت و تنهایی... آره تنهایی... جنگ ایران و عراق هم مثل همه ی جنگ های دنیا خیلی چیزها با خودش آورد نمونش صف های طولانی گوشت و مرغ و نون و... بود که باعث میشد صبح های زود زن ها و مردهای محل زنبیل به دست تند تند برن سمت تعاونی های محله ... یه سری جوون و نوجوون محصل و غیر محصل صبح ها دنبال کارو زندگی و درس و مشق و دانشگاه بعدازظهر ها هم دنبال مسجد و بسیج و تفنگ و اسلحه و تو فکر خط مقدم. خودت هم که سردسته ی همشون بودی. همه یه هدف مشترک داشتند به اسم دفاع از ناموس سن و سالی نداشتند دوتا جوونه دم بخت که وقتی نگاهاشون تو گذر زیر بازارچه میخورد به هم از شرم سرشونو پایین مینداختن و سریع رد میشدند اما همون نگاه ها کلی قصه پشتش بود باهمون نگاه ها چقدر قول و قرار گذاشته بودن باهم... شبا وقتی که وضعیت قرمز اعلام میشد همه میدویدن تو پناهگاه ها.... و این پناه گاه ها میشد امن ترین جای دنیا... و اون لحظه ها بود که نفرین مادر و مادربزرگ حواله ی صدام میشد... و گاهی از رادیوهای کوچیک دستی پدرش چنین اخباری میشد: _جنگ بین ایران عراق وارد مرحله جدیدی شده است عراق که آغازگر تمامی دوره‌های جنگ شهرها بود حالا مجبور به عقب نشینی شده ... و تو اوج ناامیدی و در اون زیر زمین های تاریک یک دفعه نور امید ظاهر می شد. و همه ی رویاشو میبافت به رویای پسرک... جوون های محل دسته دسته و گروه گروه در حال اعزام بودند و دخترهای محل کاری جز بدرقه با چشم های منتظر از دستشون بر نمی اومد . نزدیک اعزامش بود... روزی که تمام جراتش رو یکجا جمع کرد ، روی یه کاسه شله زرد یک اسم نوشت و برد در خونشون اون هم فقط به اعتبار همون نگاهایی که زیر گذر باهم حرف زده بودند و این شد مهر تاییدی بر انتظار چندین ساله اش و چه برقی زد چشم های پسر از شادی... اما الان دیگه نه بحث جنگ وسطه نه بحث ناموس الان دیگه دور و زمونه ی حرف زدن با نگاهای یواشکی تموم شده الان جوونا دنیاشون عوض شده و این عوض شدن ها دهه به دهه نسل به نسل فاصلش رو بیشتر نشون میده. دیگه کسی از شرم چشم تو چشم شدن با دختر همسایه سرشو نمیندازه پایین دیگه کسی مهر تایید نمیزنه به انتظاری که باید بکشه جوون های این دوره عاشقی کردن رو بلد نیستن ، تقصیری هم ندارن شاید کسی نبوده که یادشون بده ، چون اونایی که بلد بودن عاشقی کنن همشون پرپر شدند... حالا دیگر فصل عشق های چتی رسیده جوونهای محصل و غیر و محصل از پشت مانیتورهای سرد وبی روح عاشقی میکنند لایک میزنند و دلشان برای روشن و خاموش شدن یک چراغ میتپد به همین سادگی... اما اون هنوز هم پای قول و قرارهاش مونده ... و هر هفته بالا سر یه قبر خالی به اعتبار همون نگاه ها چقدر حرفای ناگفته داره ... خیلی از هم سنگراش با پلاکها و استخوون هاشون برگشتند و اون هنوز که هنوزه دلش نمیاد دل بکنه از اون خاک... و بالای سرش دخترک مدادم زمزمه میکند: وقتشه برگردی قهرمان . . .

نظرات شما عزیزان:

AliReza
ساعت12:05---23 تير 1392
سلام خیلی خوب بود
راستی من یه سایت زدم و خوشحال میشم که بیای و عضو بشی و پستای قشنگت رو داخل سایت من ارسال کنی تا کاربرای منم ازشون استفاده کنن
منتظر حضورت هستم
http://kanafa.ir/


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








ارسال توسط نــاهـــــیــد
آخرین مطالب