دهـکــده ادبـیــات پـاســارگــاد
به وبلاگ خودتون خوش آمدید امیدوارم لحظات خوبی را سپری کنید
در آسمان خیره شده بود نگاهش در تار و پودتاریکی،موج می زد.گاهی در لا به لای سیاهی شب،مردمك چشمانش از نور افشاني ستاره هاي چشمك زن ،جلا مي گرفت.داشت سايه ي مهتاب را دنبال مي كردكه چشمانش ،آهسته با نگاه مهربان ماه ،گره خورد.حالا به راحتي مي شد ،با چشمان مهربان ماه و درخشندگي ستاره هاي الماسي تا كوچه هاي آسمان پر كشيد. ناگهان صداي پر كشيدن جغدي سفيد از روي شاخه هاي درهم كاج پير،او را روي زمين ميخكوب كرد.كمي كه آرام شد،دوباره همه توانش را به چشمانش سپردتا اورا به جشنواره ي نورافشاني آسمان،مهمان كند.خوب كه حواسش را جمع كرد،منظره ي زيبايي از سمت شمال آسمان ،داشت جلب توجه مي كرد.به نظرش آمدكه اين منظره برايش آشناست.لبخند مرموزي روي لب هايش ،شيطنت مي كرد.آها!حالا يادش آمد.اين ها همان خرس هاي بازيگوشي بودند كه از سمت شمال ،همسايه ي آسمان بودندكه به آ ن هادب اكبر مي گفتند.وكمي آن طرف تر، دب اصغر كه خرس كوچك تر بود.با خرس هاي دوست داشتني كه خداحافظي كرد،به قسمتي از آسمان رسيد كه شبيه يك نوار مارپيچ و كم نور و مه آلود بود. متوجه شد اين همان كهكشان راه شيري يا راه مكه است كه يكي از شگفتي هاي زيباي خداوند در پهناي آسمان است.از كنار كهكشان ،پاورچين پاورچين،دور مي شد.هرچند كه دوست داشت براي همه ي ستارگان دست تكان دهد. حالا داشت كم كم به زهره مي رسيد.زهره نزديك ترين سياره به زمين كه بعد از ماه،درخشنده ترين حرم آسماني است.از زبان پدر بزرگ شنيده بود كه به زهره ،الهه ي عشق هم مي گويند.پدر بزرگ گفته بود كه زهره به زمين شباهت زيادي داردوبا زمين دوقلو هستند.خيلي احساس خوبي داشت.انگار همه ي سيارات و ستاره ها از ميهماني آن شب لذت برده بودند.پلك هاي نرم و نازكش ،چشمانش را نوازش مي كرد.حالا با آرامشي وصف ناشدني،رو به روي آسمان پرستاره ي شهرش ‹‹كاشمر ››داشت به خواب مي رفت

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








ارسال توسط نــاهـــــیــد
آخرین مطالب