دهـکــده ادبـیــات پـاســارگــاد
به وبلاگ خودتون خوش آمدید امیدوارم لحظات خوبی را سپری کنید
جعبه سفید را دور گردنش که دیدم،دهانم آب افتاد.چقدر خوب می شد که چند تا باهم بخرم و بگذارمشان توی جایخی یخچال و درش را محکم ببندم.به کسی هم نگویم.اگر مادر ببیند و آن وقت بگوید: پولش را از کجا آوردی... چه.بگویم؟باید یواشکی ببرم تا کسی نفهمد.از گردنش بیرون آورد.روی توت های له شده ی کنار دیوار که مگس ها دورشان چرخ می زدند، نشست. با احتاط گذاشتش جلوی پا.پرسیدم:آلاسکا داری؟کلاهش را روی سرش کشید.با دستهای پشمالو و درازش مگس ها را کنار زد.لبهای چروکش را حرکت داد.صدای نا مفهومی از بینشان چیزی گفت که نفهمیدم.دوباره سوالم را تکرار کردم.فقط دو کلمه _ البته فکر کنم -شنیدم پول… بزرگ..صدای وزوز مگس ها و بوی توت های له شده با بوی سیگارقاطی شده بود.توی حیاط کسی را ندیدم.یک راست رفتم توی زیرزمین.دستم را بردم بین شکاف دو آجر دیوار. نبود…امکان نداشت .خودم صبح گذاشتمش اینجا.حتما توی شکاف فرو رفته.دستم را بیشتر فرو بردم -نرگس تویی؟ صدای شل کشیده شدن دمپایی روی موزاییک ها به زیر زمین نزدیکتر می شد.هر قدر سعی کردم دستم را بکشم،نشد.انگشت اشاره ام داخلش گیر کرده بود. منم مامان..الان میام بالا.دمپایی های پلاستیکی آبی از پنجره های مشبک رد شد و به سمت در زیر زمین آمد. نا گهان صدایش قطع شد. - -این تو چه کار می کنی؟زود بیا بالا ببینم. -اومدم عروسک پارچه ای هامو بردارم…پیداشون کنم خودم میام. دمپایی ها راه افتادند و از زیر زمین دور شدند.بیشتر سعی کردم…بی فایده بود…فکری به ذهنم رسید.شاید اگر دوباره انگشتانم را با هم بیرون می کشیدم راحت می شدم.همه شان را با هم توی شکاف بردم و سریع بیرون کشیدم. گلهای ریز زرد جلوی پیراهنم قرمز شدند.چند تا لکه هم قرمزی آجرها را تیره تر کرد.صدای قلبم را مثل اینکه توی دستم گرفته باشمش،می شنیدم.نا خوداگاه خواستم انگشتم را توی دهانم ببرم...یاد حرف مادر افتادم که می گفت:نجس است...نباید خوردش...با دست دیگرم گرفتمش وچسباندمش به شکمم. از کنار در چوبی زیر زمین ،توی حیاط سرک کشیدم.کسی نبود.رفتم کنار حوض و شیر آب را تا آخر باز کردم و انگشتم را زیرش گرفتم.انگار نمی خواست بند بیاید. - ببینم چی شده؟مادر با آن قد بلندش تا کمر خم شد بالای سرم و صورتش را توی صورتم گرفت.نمی توانستم حتی یک کلمه بگویم.دستم را گرفت و بلندم کرد. -بیا تو برات ببندمش تا بند بیاد با انگشهای باریک و نرمش سرم را نوازش کرد.نسیم خنک پره های پلاستیکی ؛ سوزش را کمتر می کرد.کمی بتادین روی دستم ریخت.سوزشش بیشتر شد.باند را محکم دورش پیچاند. پیداشون کردی؟- نه...زیاد نگشتم- -چه جوری برید که این همه خون آمد؟مگه چه کار داشتی می کردی؟ مانده بودم که چه بگویم.به گل های پوسیده قالی خیره شدم.یک لیوان شربت داد دستم.خیلی شیرین بود.گذاشتمش کنار دیوار. -تا اخرش رو بخور. باند و قیچی را برداشت و رفت توی اتاق کناری.از پنجره در حیاط معلوم بود.نیمه باز مانده بود.رفتم واز لای در نگاهی به بیرون انداختم.چند تا ته سیگار کنار دیوار رو به رو افتاده بود.در را محکم بستم و رفتم زیر باد خنک پنکه سقفی دراز کشیدم.چشم هام را محکم به هم فشار دادم.چند بار هم این پهلو به آن پهلو شدم.پرنده توی جعبه زنگ صدایش بلند شد.بعد هم صدای در اتاق آمد.بلند شدم و نشستم.لیوان را از بالای سرم برداشتم و تا نیمه سر کشیدم.مادر توی شیشه در اتاق ظاهر شد. -کی بود مامان؟ -ا...بیدار شدی؟...هیچی...بنده خدا کیفش رو گم کرده...می گفت خیلی پول توی کیف بوده...چشماش قرمز قرمز بود و پلک هاش ورم کرده بود . حرف های مادر با پره های پنکه دور سرم می چرخیدن...لیوان از دستم افتاد. (((نویسنده :حدیثه آقارضایی /اراک)))

نظرات شما عزیزان:

تمنا
ساعت21:20---10 خرداد 1392
با افتخار لینک شدی
مرسی از حضورت
بازم بهم سربزن. منم اگه عمری باشه پیشت میام


تمنا
ساعت20:20---10 خرداد 1392
سلام . وبتو دیدم. خیلی نازه
خوشحال شدم بهم سر زدی . اگه مایل به تبادل لینک هستی منو به نام ❤ MAN-TO-OU ❤ لینک کن و خبرم کن به چه نامی لینکت کنم.
منتظر حضور پر مهرت هستم
ــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــ
در اغوش خدا گریستم تا نوازشم کند...
پرسید پس فرزندم آدمت کو؟؟
اشک هایم را پاک کردم و گفتم:در آغوش حوای دیگریست


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








ارسال توسط نــاهـــــیــد
آخرین مطالب