دهـکــده ادبـیــات پـاســارگــاد
به وبلاگ خودتون خوش آمدید امیدوارم لحظات خوبی را سپری کنید
پسرک پشت ویترین مغازه ایستاده بود و با حسرت عجیبی به اجناس درون آن نگاه می کرد.جعبه آدامس تو دستاشو این دست اون دست می کرد و نگاشو از این سر ویترین تا اون سر ویترین می چرخوند و وقتی به کاغذ نوشته های روی ویترین می رسید به تلخی مکث می کرد:"حراج بی سابقه به مناسبت روز پدر"، "انواع کادو مناسب برای باباهای خوش سلیقه شما موجود است" ، "واسه بابا جونت چی کادو گرفتی؟"و .............. چند دقیقه ایستاد و با بغض راه افتاد که بره. طاقت نیاوردم و رفتم جلو. - سلام آقا کوچولو! اسمت چیه؟ با تردید نگام کرد و گفت: سلام.............علی ........... علی آقا - به به ! چه اسم قشنگی! چی شد علی آقا؟ کادوهای مغازه ما لیاقت نداشتن کادوی بابای شما بشن؟ کادوهای بهتری هم تو مغازه داریم ها..... - .................... - راستی می دونستی ما به آقا پسرای گلی مثل تو تخفیف خوبی می دیم؟ تازه قسطی هم می تونی خرید کنی. یا........ - ممنون آقا! پول دارم! کادوهای شماهم خیلی قشنگن! اما............ - اما چی؟ بابایی خیلی مشکل پسنده؟ اشکال نداره اگه نپسندید بیار عوضش می کنیم. البته فقط برا علی آقای گل! - نه! اما بابام نیست. - اشکال نداره نگهش دار وقتی اومد بهش بده تازه خیلی هم خوب می شه. اون سوغاتیاتو میده تو هم کادوشو. - اما بابام برنمی گرده. آخه رفته پیش خدا! و در حالیکه سعی میکرد بغض مردونشو فرو ببره اشک گوشه چشماشو پاک کرد و راه افتاد...... صداش کردم: علی آقا! علی آقا! برگشت و نگام کرد. - بیا! کارت دارم! و تا برگرده رفتم از تو مغازه یه کادوی کوچیک آوردم. - ممنونم آقا! اما گفتم که من بابا ندارم. _ می دونم! خدا بیامرزدش. اما مگه تو الان مرد خونه نیستی؟ روزت مبارک مرد کوچک!

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








ارسال توسط نــاهـــــیــد
آخرین مطالب