داستان خواب خون قسمت دوم
دهـکــده ادبـیــات پـاســارگــاد
به وبلاگ خودتون خوش آمدید امیدوارم لحظات خوبی را سپری کنید
وقتي به خانه رسيدم هنو دستهايم نمي توانستند كبريت را روشن كنند. آنوقت آنها را به هم ماليدم و چراغ آلادين كه روشن شد خودم را سرزنش و مسخره كردم كه خيال كرده ام ژ را ديده ام زيرا چه دليلي داشت كه ژ هميشه اينطور بيرون را نگاه كند و آنهم درست وقتي كه من از روبروي خانه اش رد مي شوم؟ چه كسي يا چه چيزي را مي خواست محكوم كند و يا از كجا انتظار كمك يا نگاهي آشنا داشت؟ و كار من هم كه برنامه معيني نداشت كه فرض كنم او وقت آمد و رفت مرا حساب كرده است و مي داند. آيا اين تصادف محض بود يا همانطور كه محمود در يك شب عرق خوري درباره مرد بلندقدش مي گفت تقدير و سرنوشت كور بود؟ و محمود ديگر چرا درباره مرد بلندقدش از اين حرفها ميزد؟ و ژ ... و ژ ... چشمهاي ملتهب و اندكي ترسانش را به من خيره كرده است مثل غريقي كه ديگر به غرق شدن خود اطمينان دارد و اگر به كسي نگاه ميكند براي طلب كمك نيست و يا براي درخواست دعا و بلكه براي اين است كه او را شايد، اگر باري لحظه اي هم شده، از بي اعتنائي بازدارد كه مگر پايان دردناك او را بنگرد. واي ... آن چشمهاي ترسناك و ملتمس و آن نگاه سوزان كه از پشت ابهام شيشه مي آمد و تازه او كه با من آشنا نيست و نمي‌شناسدم ... . روز بعد كه مي خواستم براي صبحانه ام نان و پنير بخرم، در آن ساعات زود صبح، سرانجام پليس را در دكان نانوائي ديدم. هرگز وحشت و نفرت و شادي و جذبه آن لحظه را از ياد نخواهم برد. نمي دانم چرا نيمه شب چنين حالي را درنيافته بودم و فقط خستگي بر سراسر تن و ذهنم دست يافته بود و با خود گفته بودم : "خيلي خوب، فايده اش چيست؟ اين هم خون ..." اين هم خون مرد بلندقد كه بر لباسش و روي ريگهاي سردي كه از تن نانها به خاك ريخته بود دلمه بسته و خشكيده بود. او خود به رو به زمين افتاده بود و دستهايش از دو طرف گشوده بود. فرقش شكافته بود و افسر جوان پليس مي گفت: "معلوم نيست با تبر يا چيز ديگري ..." و او همه كارگران نانوائي را موقتاً توقيف كرده بود، هرچند كه مسلم شده بود شب جز مقتول كسي در دكان نخوابيده است. شاگردك گوژپشت و آبله روي مغازه زوزه مي كشيد. محمود را قبلاً به كلانتري برده بودند و اكنون ديگران را بسوي ماشين پليس هل مي دادند. من براي خميرگير شكلك درآوردم و توي دلش پخ كردم و او به بالا جست و بچه ها همه خنديدند و به بالا جستند و به دنبال او راه افتادند. افسر جوان كه گويا جز من كسي را در ميان انبوه زنان چادري و پيرمردان و بچه هاي پابرهنه و مردان ژنده پوش لايق هم صحبتي نديده بود گفت كه او هم مرد بلندقد را يكي دوبار ديده بوده است. "بايد اينطور مي شد، شما موافق نيستيد؟" و افسر جوان ناگهان برگشت و وحشيانه مرا نگاه كرد و من سر به زيرانداختم "ولي ما قاتل را ميگيريم." و بعد نگاهش محزون آرام و محزون شد. "وظيفه ما اين است." من ناچار از خوردن صبحانه بازماندم ، اما در عوض ژ را ديدم كه از بقالي سر كوچه مان بيرون آمد. بطرف او كشيده شدم. سيگار خريده بود و اكنون خميازه مي كشيد. رو در روي هم ايستاديم. براي نخستين بار بود كه به من لبخند زد و اگرچه لبخندش مهربان و شيرين بود اما من دانستم كه نگاه او است كه در لبخندش نشسته است و دستش را پيش آورد و دست مرا به گرمي فشرد و تمام محبت جهان با او بود و من احساس كردم كه مرا هم با خود بسوي دريا مي برد و دستم را به سختي بسوي خود كشيدم و به انتهاي كوچه گريختم. از ترس عرق مي ريختم. "اين كوچه دررو ندارد، آقا! نمي بينيد؟" آه! گدي كور لعنتي! و بسوي كوچه دست چپ دويدم. ته كوچه پيرمردي با حيرت به من نگاه ميكرد. او را همين الان در ميان جمعيت ديده بودم . "شما كه اهل همين كوچه هستيد، نمي دانستيد؟" من آرام برگشتم و به سر كوچه رسيدم و نگاه كردم: ژ رفته بود. آيا از بقال بپرسم؟ و چرا نپرسم؟ و بقال ديگر مثل محمود تحصيل كرده نبود و وقتي پرسيدم كه از ژ چه مي داند اول عبوس شد و بعد خنديد و با لبهايش گفت "نميدانم" و دست آخر سر جنباند و برايم تعريف كرد كه ژ چه چيزهاي نامربوطي مي گويد و مي خواهد يك قصه خيلي كوتاه بنويسد و من گفتم" "آها، پس نويسنده است!" و پسر بقال كه روي كتاب فيزيكش خم شده بود بي آنكه سر بلند كند مثل اينكه به من جواب داد: "نه بابا، نه آنطور كه شما خيال مي كنيد. دلش اينطور مي خواهد... و تازه، گمان نمي كني او هيچ كاره باشد؟" و رويش را به پدرش كرد. من سيگارم را روشن كردم و انديشيدم كه تا كنون صداي ژ را نشنيده ام و باز برگشتم و از بقال پرسيدم كه آيا مي تواند ترتيب ملاقات من و ژ را بدهد كه گفت نمي تواند و پسرش اين بار سربلند كرد و رو در رو به چشمهاي من نگاه كرد: "شما كه قبلاً با هم روبرو شده ايد..." و من درماندم

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








ارسال توسط نــاهـــــیــد
آخرین مطالب